بزرگی. ارجمندی. عزت و جلال: سرنامه کردآفرین از نخست گرانمایگی جز به یزدان نجست. فردوسی. سپهدار پس گیو را پیش خواند به تخت گرانمایگی برنشاند. فردوسی. وز آن پس سه فرزند خود را بخواند به تخت گرانمایگی برنشاند. فردوسی. رجوع به گرانمایه شود
بزرگی. ارجمندی. عزت و جلال: سرنامه کردآفرین از نخست گرانمایگی جز به یزدان نجست. فردوسی. سپهدار پس گیو را پیش خواند به تخت گرانمایگی برنشاند. فردوسی. وز آن پس سه فرزند خود را بخواند به تخت گرانمایگی برنشاند. فردوسی. رجوع به گرانمایه شود
سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (قابوسنامه). کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس. سنائی. ، گرانی. گران قیمتی. بهاداری: تنگ دل شد جهان از آن تنگی یافت نان عزت گران سنگی. نظامی. رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن: دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد. سوزنی
سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (قابوسنامه). کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس. سنائی. ، گرانی. گران قیمتی. بهاداری: تنگ دل شد جهان از آن تنگی یافت نان عزت گران سنگی. نظامی. رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن: دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد. سوزنی
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان: ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان. فردوسی. چو دید آن دو مرد گران سایه را به دانایی اندر سرمایه را. فردوسی. دو گرد دلیر گرانمایه را سرافراز شیر گران سایه را. فردوسی. ، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) : نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. ، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان: ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان. فردوسی. چو دید آن دو مرد گران سایه را به دانایی اندر سرمایه را. فردوسی. دو گرد دلیر گرانمایه را سرافراز شیر گران سایه را. فردوسی. ، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) : نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. ، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
سنگینی ثقل: دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد... (سوزنی)، وقار تمکین مقابل سبکساری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی، شکوه سرفرازی، قناعت خرسندی، گرانقیمتی پر بهایی: تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی. (نظامی)
سنگینی ثقل: دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد... (سوزنی)، وقار تمکین مقابل سبکساری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی، شکوه سرفرازی، قناعت خرسندی، گرانقیمتی پر بهایی: تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی. (نظامی)
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار