جدول جو
جدول جو

معنی گران سایگی - جستجوی لغت در جدول جو

گران سایگی
(گِ یَ / یِ)
عمل گران سایه. رجوع به گران سایه شود
لغت نامه دهخدا
گران سایگی
کیفیت گران سایه گران سایه بودن
تصویری از گران سایگی
تصویر گران سایگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
صاحب جاه و مرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، گران پایه، باوقار، تاریک
فرهنگ فارسی عمید
(گِ یَ / یِ)
بزرگی. ارجمندی. عزت و جلال:
سرنامه کردآفرین از نخست
گرانمایگی جز به یزدان نجست.
فردوسی.
سپهدار پس گیو را پیش خواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
فردوسی.
وز آن پس سه فرزند خود را بخواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
فردوسی.
رجوع به گرانمایه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (قابوسنامه).
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس.
سنائی.
، گرانی. گران قیمتی. بهاداری:
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.
نظامی.
رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن:
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ / یِ)
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان:
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
فردوسی.
چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.
فردوسی.
دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.
فردوسی.
، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
ارجمندی، عزت گرامی بودن: سرنامه کرد آفرین از نخست گرانمایگی جز بیزدان نجست
فرهنگ لغت هوشیار
سنگینی ثقل: دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد... (سوزنی)، وقار تمکین مقابل سبکساری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی، شکوه سرفرازی، قناعت خرسندی، گرانقیمتی پر بهایی: تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سنگی
تصویر گران سنگی
((سَ))
سنگینی، وقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
((~. یِ))
کنایه از شخص عالی، مقابل ام
فرهنگ فارسی معین
ارجمندی، مرغوبیت، نفاست، اعتبار، اهمیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد